مشهد، میزبان مسابقات کشوری شطرنج دختران ۷ گیاه آپارتمانی که عشق را به خانه می‌آورند هشدار جدی درباره صبحانه‌های غلط کودکان! هنگام نظافت خانه مراقب ریه‌ات باش چرا افسانه «نیمه‌گمشده» خطرناک است؟ بررسی مشکلات ناشی از عدم تعادل بین کار و زندگی مشترک برای زوج‌های شاغل نقش محوری زنان در سلامت خانواده و جامعه خانه هرگز مثل قبل نخواهد شد| طلاق والدین در دوران سالمندی و تأثیرات روانی بر فرزندان پرداخت بیش از ۱۷ میلیارد تومان مستمری ماهانه به خانواده‌های دارای فرزندان چندقلو در خراسان رضوی قطع اعتبار دولتی برای  بیمه مادران خانه دار روستایی و عشایر خراسان رضوی دارای سه فرزند و بیشتر زنان در سنین ۲۰ تا ۴۰ سال بیشترین فرزندآوری را در کشور دارند شهریور بهترین ماه برای خانه‌تکانی | از پاکیزگی تا پیشگیری از بیماری‌های فصلی ۹ گیاه آپارتمانی سمی که برای کودکان خطرناک هستند! چهره‌های کوچکی که زود بزرگ می‌شوند | پشت پرده بلوغ زودرس چیست؟ پدافند فرهنگی ما به درستی عمل نمی‌کند | انسیه شاه‌حسینی زنگ خطر را برای سینمای ایران به صدا درآورد
سرخط خبرها
حرم نوشت های یک خادمه | دعوت نامه مخصوص

حرم نوشت های یک خادمه | دعوت نامه مخصوص

  • کد خبر: ۲۲۴۶۰۹
  • ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۱:۵۵
کارت شناسایی کشورش را گذاشت جلوی من و گفت: «خانم با این کارت هم میشه چادر بگیرم؟» نگاهی به کارت و چهره‌اش انداختم و گفتم، بله بله، حتما بعد بدون اینکه فاصله‌ای بیفتد ادامه دادم شما چه خوب فارسی صحبت می‌کنید.
مریم دهقان
خبرنگار مریم دهقان

به گزارش شهرآرانیوز، کارت شناسایی کشورش را گذاشت جلوی من و گفت: «خانم با این کارت هم میشه چادر بگیرم؟» نگاهی به کارت و چهره‌اش انداختم و گفتم، بله بله، حتما بعد بدون اینکه فاصله‌ای بیفتد ادامه دادم شما چه خوب فارسی صحبت می‌کنید.

کمی مکث کرد و انگار خم به ابرویش بیاید از جمله‌اش گفت: «بله، پدر و مادرم ایرانی هستند ولی خودم توی بحرین به دنیا آمدم.» یاد اینکه بحرین زمانی جزئی از ایران بود افتادم و با خنده گفتم: «البته بحرین هم زمانی جزء ایران بوده و ما در هر حال یک جور‌هایی هم وطنیم.» سرش را به نشانه تایید تکان داد و لبخند کم رنگی زد. «بله درست است.» انگار او هم از این جدایی اجباری سرزمین هایمان ناراحت بود.

حرم نوشت های یک خادمه | دعوت نامه مخصوص

کارتش را ورانداز کردم، اسمش هم نام خودم بود. شیشه‌ای که بین من و او حایل بود مانع کوچکی برای بهتر شنیدن بود. صدایم را کمی بلندتر کردم «عه! چه جالب! اسم من هم مریمه»

خانم هم خدمتی ام که کنارم ایستاده بود و توی چادر دادن به زائر‌ها کمکم می‌کرد تا جمله‌ام را شنید گفت: اسم من هم مریمه.

نمی‌دانم چه شد که دلم می‌خواست با این بانوی بحرینی بیشتر صحبت کنم. سعی کردم کمی لحنم را شیرین کنم و با لبخند گفتم: «روایت داریم هر وقت در مکانی سه مریم با هم حضور داشته باشند آنجا قطعه‌ای بهشتی است؛ قالت مریم.» و بعد هر سه با هم خندیدیم.

پرسیدم اینجا چه می‌کنید؟ گفت دعوتنامه مخصوص داشتم و چند روزی آمدم مشهد. 
- «یعنی دوستی اینجا دارید که دعوت تان کرده؟!»
- «بله، یک دوست خوب به اسم امام رضا (ع)».

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.